نام کتاب | فرشته نگهبان (The Valkyries) |
نام نویسنده | پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) |
سال انتشار | 1992 |
ژانر | عاشقانه/رازآلود/معنوی |
ادبیات | ادبیات برزیل |
افتخارات | از کتابهای پرفروش آمریکا و اروپا |
آیا تا به حال شده احساس کنید که کسی مراقب شما است؟ آیا تا به حال شده خطر از کنار گوشتان بگذرد و در کمال شگفتی آسیبی به شما نرسد؟ در آن هنگام اسم این پدیده را چه گذاشتهاید؟ شانس، تقدیر، شاید هم فرشته نگهبان به کمکتان آمده است. خودم در کودکی چنین احساسی داشتم. حس اینکه نیرویی عظیم و نامرئی مرا حفاظت و حمایت میکند و همواره کنار من است. اما هرچه سن بالاتر میرود، افکار و عقاید انسانها تجربیتر، علمیتر و منطقیتر میشود. احساسات و تخیل سرکوب میشوند تا منطق رشد کند. کم کم عینکی خاکستری به چشم میزنیم و دیگر عجایب و شگفتی های زندگی را نمیبینیم. به راستی چرا همه چیز برایمان عادی میشود؟ شاید به این علت که در دوراهی منطق و احساس، منطق را بر میگزینیم.
دوراهی منطق و احساس
منطق میگوید هدف مهم است نه مسیر. اگر برای فتح یک قله 2 میلیون قدم نیاز باشد، باید تمام این مسیر را کامل طی کرد تا به قله رسید. مانند اینکه مسیر شکنجه و رسیدن به هدف، خوشبختی است. حتی اگر یک میلیون و هشتصد قدم هم برداری و نتوانی ادامه دهی، تو یک شکست خورده محسوب میشوی. عمر فرایندی گسسته میشود. در 18 سالگی به دانشگاه رفت، در 23 سالگی فارغالتحصیل شد و در 25 سالگی شغلی پیدا کرد و سی سال در این شغل ماند و…
اما احساس خلاف این را میگوید. احساس و قلب میگوید که قله و تعداد قدم ها مهم نیست بلکه این مهم است که بتوانی از تک تک قدم هایت لذت ببری. از سکوت و زیبایی گل های رنگارنگ مسیرت لذت ببری. حتی اگر به مقصد هم نرسیدی مهم نیست. چون تو هر لحظه از عمرت را زندگی کردهای و اسیر گذشته و آینده نبودی. و یاد گرفتی زندگی یعنی خوشیهای کوچک. مثل غروب خورشید، خواندن یک کتاب در سکوت محض یا قدم زدن در طبیعت. شاید حتی هدف زندگی رسیدن به قله نباشد، شاید هدف این است که وقتی مقداری بالا رفتی، از ادامه مسیر دست بکشی، برگردی و به منظره زیر پایت خیره شوی…
هدف متفاوت
هر چه بزرگتر میشویم از دنیای زیبای کودکی فاصله میگیریم و از جایی به بعد قبول این مسائل سخت میشود. در پیری انسان به همه چیز اعتقاد پیدا میکند. دوباره از علم و منطق فاصله می گیرد و به عالم کودکی بر میگردد. آیا این مسائل وجود دارند؟ نمیدانم. هرکس با توجه به نظام فکری خودش به آنها پاسخ میدهد. ولی اگر نظر من را بخواهید مهم نیست که آیا این مسائل فرا طبیعی وجود دارند، بلکه مهم، راز وجود داشتن یا نداشتن آنها است که زندگی را زیباتر میکند. تفکر در مورد این مسائل مهمتر از قبول یا رد کردن مطلق آنها است. به قول شازده کوچولو: «چیزی که بیابان را زیبا میکند، چاهی است که در گوشهای پنهان شده است و دیده نمیشود.»
اگر شما به بعضی از مسائل باور داشته باشید، زندگیتان تغییر میکند. فرشتگان تنها برای کسانی تجلی میکنند که به حضورشان باور داشته باشند.
مانند کتاب الف، راوی این کتاب هم خود پائولو کوئیلو است و بیان کننده خاطرات و تجربیات شخصی او است. بیشتر قسمتهای کتاب مخاطب خاص است و مسائلی در آن مطرح میشود که قبول یا رد آن بستگی به اعتقادات شخصی افراد دارد.
در کتاب فرشته نگهبان پائولو کوئیلو به توصیه استادش -جی- برای دیدار با فرشته نگهبانش همراه با همسرش کریس، راهی بیابانهای آمریکا میشود و در آنجا باید به دنبال والکیریها بگردد. این کتاب هم مانند تمام کتابهای کوئیلو جملات درخشان و زیبایی دارد که در ادامه به آنها اشاره میشود:
جملات زیبا
1.فرشتگان تنها برای کسانی تجلی میکنند که به حضورشان باور داشته باشند.
2. آب کوهستان به رودخانه باز میگردد ولی دانش و معرفت دریا را نیز با خود به آنجا میبرد.
3. ممکن است انسان مبدا خود را فراموش کند ولی طبیعت، هرگز.
4. با افکارت نجنگ. آنها قدرتمند تر از تو هستند. اگر میخواهی از دستشان خلاص شوی، آنها را بپذیر. به آنچه از تو میخواهند فکر کن تا خسته شوند.
5. انسانها همواره برای کسانی ارزش بیشتری قائل هستند که فهم حرفهایشان دشوارتر است.
6. خلقت خداوند بزرگتر از آن است که به دست بشر نابود شود.