نام کتاب | شبح اپرا (The Phantom of the Opera) |
نام نویسنده | گاستون لورو (Gaston Leroux) |
سال انتشار | 1909 |
ژانر | ترسناک/عاشقانه/رازآلود |
ملیت | ادبیات فرانسه |
افتخارات | از مهمترین آثار ترسناک کلاسیک که فیلمها و نمایشنامههای زیادی به اساس آن ساخته شده است. |
امروزه ژانر وحشت تبدیل به سبکی محبوب شده و در مدیاهای گوناگون مانند کتاب، فیلم و بازیهای ویدیویی شاهد رشد این سبک هستیم. امروز میخواهم درباره کتاب شبح اپرا صحبت کنم که همراه فرانکشتاین و دراکولا، پادشاهان سبک ترس کلاسیک هستند و اقتباس های گوناگونی از انها بر پرده سینما رفته و بینندگان را میخکوب کرده است. شبح اپرا بر روایت زندگی شخصی میپردازد که آزادانه در اپرا میچرخد و اگر خواسته هایش برآورده نشود از کشتن دیگران ابایی ندارد. شبح با لباسی سیاه و بلند و با بدن لاغر و صورتی همچون صورت مردگان، هر بیننده ای را به وحشت میاندازد و همیشه در لژ شماره پنج ساکن میشود. اپرای پاریس با بیست و پنج طبقه روی زمین و پنج طبقه زیر زمین، مانند قلعه ای بزرگ است که موسیقی و نمایش های گوناگون به آن روح میبخشد و عظمت آن تحسین برانگیز است.
کتاب سه شخصیت اصلی دارد، شبح اپرا، کنت دو شاینی و کریستین دائه. و این مثلث عاشقانه داستان را به پیش میبرد. کریستین دائه خواننده ایست که از شمال اروپا به پاریس آمده و دارای استعدادی شگرف است و همواره در ذهنش به دنبال فرشته موسیقی است که پدرش در هر داستانش در کودکی از او نام می برد. قسمتی از متن کتاب را در ادامه میآورم:
بابا دائه(پدر کریستین)، معتقد بود که همه موسیقیدانان بزرگ و همه هنرمندان بزرگ در مدت عمر خود حداقل یک بار با فرشته موسیقی ملاقات میکنند. این فرشته گاهی بر روی گهواره ایشان خم میشود، همچنان که برای لوت کوچولو اتفاق افتاده بود. و به این ترتیب است که نابغه های کوچکی پیدا میشوند که در شش سالگی بهتر از مردان پنجاه ساله ویولون می زنند و همه را به شگفتی میاندازند؛ گاهی فرشته خیلی دیرتر میآید، زیرا اطفال، معقول و سربه راه نیستند و نمیخواهند دروس موسیقی را یاد بگیرند. گاهی هم فرشته اصلا نمیآید، زیرا قلب پاک و وجدان، آرام نیست. این فرشته هیچگاه با چشم دیده نمیشود، ولی صدایش را اشخاص مستعد میشنوند، آن هم در لحظاتی که کمتر انتظار دارند و غمگین و افسرده هستند. در این مواقع، ناگهان گوش آنها نغمه های آسمانی و صدایی ملکوتی میشنود که در همه عمر به خاطرشان می ماند و از ارتعاشی که بر سایر مردم مجهول است به لرزش در میآیند و این خصیصه را پیدا می کنند که وقتی دست به ساز میبرند، یا دهان به خواندن میگشایند نغمه هایی می سرایند که با زیبایی خود همه آهنگ های انسانی را خجلت زده می سازند.
و الان خواهید فهمید که کریستین هنگامی که صدای شبح را شنید چگونه شیفته او شد. اما به راستی شبح همان فرشته موسیقی بود یا شیادی با مهارت؟ عاقبت این مثلث عشقی به کجا ختم خواهد شد؟ چه کسی پیروز میشود؟ عشق دوران کودکی یا فرشته موسیقی که صدایش روح را از کالبد جدا میکند؟
یکی دیگر از نکات جالب کتاب شخصیت پردازی عالی شبح است. به گونه ای که بعد از مطالعه کتاب نمیتوانید از او عصبانی باشید و با خود میپندارید که اگر شرایط به گونه ی دیگری بود، اگر انسان ها مهربان تر بودند، شاید شبح به موسیقی دان بزرگی تبدیل میشد که هزاران نفر از هنر او لذت می بردند و این همه استعداد، تباه و نابود نمی شد.
کتاب، مستند گونه روایت می شود و این حس را به خواننده میدهد که انگار واقعا چنین شبحی وجود داشته است. روایت اول شخص و استفاده از شاهدان گوناگون باعث شده کتاب ترسناک تر شودو به گونه ای که اگر زمانی قدم به اپرای پاریس گذاشتید درگیر این فکر شوید که نکند شبح اپرا از گور برخیزد و با صورتی همچون مردگان جلویتان ظاهر شود.